24.12.04

كميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي

كميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي اطلاعيه خبري تاريخ 15/9/1383 ضرب و شتم بنا داراب زند بينا داراب زند مورد حمله ي اوباشان قرار گرفت. منابع خبري از بند 1زندان اوين گزارش ميدهند كه آقاي بينا داراب زند از مؤسسين حزب دموكراتيك ايران كه در بند 1 زندان اوين نگهداري ميشود مورد حمله ي اوباشان قرار گرفت. به گفته ي اين منابع افرادي به نام حميد نظري و مهدي يوسفي از اوباشان متعلق به باند اسماعيل افتخاري( اسماعيل تيغ زن) صبح امروز در راهروي بند 1 زندان اوين به آقاي بينا داراب زند حمله ور شده و با مشت و لگد او را مضروب ساختند . گفته ميشود فرد مشكوكي به نام امير عباس فخرآور كه در گذشته نيز توسط همين باند« دكتر ناصر زرافشان » را هدف قرار داده بودند عامل تحريك اين اوباشان ميباشد.مدتهاست كه زندانيان سياسي مستقر در اين بند شكايات متعددي از نقض قانون تفكيك جرايم مطرح ساخته بودند . اخيرا مديريت زندان اوين براي اعمال فشار بر روي زندانيان سياسي قانون تفكيك جرايم را نقض كرده و انواع محكوميتهاي غير سياسي را به اين بند منتقل كرده است. اسماعيل تيغ زن و افراد حمله كننده به بينا داراب زند نمونه اي از اين اوباشان ميباشند . سخنگوي حزب دموكراتيك ايران در بند 1 زندان اوين اعلام داشت در صورت عدم انتقال اين اوباشان از بند 1 سياسي ، انتظار حملات ناجوانمردانه از اين نوع بسيار بوده و جان زندانيان سياسي در خطر است. ايشان از كليه ي سازمانهاي حقوق بشري و مدعيان حمايت از حقوق زندانيان سياسي در خواست كرد در مقابل اين ترفند حكومتيان و اوباش به خواسته ي ايشان كوتاهي نكنند . لازم به ذكر است كه آرواره، فك و دندان بينا داراب زند دراثر اين درگيري دچار آسيب جدي شده است. كميته دانشجويي دفاع از زندانيان سياسي komitedefa@yahoo.com

8.12.04

گفتگوی رامش با بهزاد پيله ور: وضعيت کنونی سرکوب جوانان و دانشجويان در ايران

گفتگوی رامش با بهزاد پيله ور: وضعيت کنونی سرکوب جوانان و دانشجويان در ايران
گفتگوی رامش با بهزاد پيله ور: وضعيت کنونی سرکوب جوانان و دانشجويان در ايران 04 Dec 2004, 23:51
گفتگوی رامش با بهزاد پيله ور[ذخيره فايل صوتی] (RealAudio) MyLinkFormat = -->گفتگوی رامش با بهزاد پيله ور[فايل صوتی] (RealAudio) MyLinkFormat = -->بخش دوم، پرسش روز[ذخيره فايل صوتی] (RealAudio) MyLinkFormat = -->بخش دوم، پرسش روز[فايل صوتی] (RealAudio)
برنامه گفت و گوی شنبه شب اين بار ـ ۴ اُم ماه دسامبر از ساعت ۱ و ۱۳ دقيقه تا ۲ بعدازظهر به وقت واشنگتن ‏و بعد هم از ساعت ۲ و ۲۷ دقيقه تا ۳ بعد از ظهر واشنگتن، صحبت مستقيم و زنده رامش از صدای آمريکا بود ‏با آقای بهزاد پيله ور، سخنگوی شورای ملّی آزاديخواهان در خارج از کشور، که ساکن شهر آنکارا در ترکيه ‏است‎. ‎ موضوعهای صحبت وضعيت زندانيان جوان سياسی در ايران ِ تحت رژيم اسلامی و وضعيت پناهندگان ايرانی در ‏خاک ترکيه بود‎. ‎ شنوندگان از ايران و نيز اُستراليا و اروپا تلفن کرده و به اظهارنظر پرداختند‎.‎ در گفت و گوی تلفنی نيم ساعت آخر از ۲ و ۲۷ دقيقه تا ۳ بعد از ظهر واشنگتن( نيز
شنوندگان پيرامون پرسش ‏روز با ما تماس گرفتند‎
TEL
00905552867831

6.12.04

شنوندگان صدای آمريکا


صدا ها و پيامها، 6 دسامبر: گفتگو با مجيد کريمی، دانشجوی ايرانی پناهنده 06 Dec 2004, 22:49 UTC
صدا ها و پيامها، 6 دسامبر: گفتگو با مجيد کريمی، دانشجوی ايرانی پناهنده[ذخيره فايل صوتی] (RealAudio
صدا ها و پيامها، 6 دسامبر: گفتگو با مجيد کريمی، دانشجوی ايرانی پناهنده[فايل صوتی] (RealAudio)
در نيمه دوم برنامه خط های تلفنی استوديو بروی شنوندگان باز می شوند تا بطور مستقيم و زنده نظرات و درد دلهای خود را با ساير همزبانان در ميان بگذارند.

5.12.04

راهکار: کوروش صحتی


راهکار
آينده جنبش دانشجويي ايران پيش درآمد ۱۶ آذر ماه يادآور روزي است كه دانشجو و دانشگاه نداي آزاديخواهي
و عدالت طلبي خود را به زيبا ترين شكل ممكن به گوش همگان رساند
16
. آذر روزدانشجو روز حماسه و مقاومت در تاريخ ايران ماندني است . آن سه قطره خون پاكي كه در دانشگاه به زمين ريخت شعله مبارزه با استبداد و استعمار را چنان گرمايي بخشيد كه امروز نيز به بركت وجود آن جنبش آرمان خواهانه دانشجويان ادامه دارد. اما در اين راه پر فراز و نشيب و در طول تاريخ مبارزات دانشجويي مسائلي بوجود آمده كه راهكاري ويژه را براي تداوم و حركت بالنده اين جنبش در آينده مي طلبد قبل از وارد شدن به بحث بايد اين نكته را در نظر داشت كه جنبش دانشجويي در جوامع بسته يا در حال گذار تفاوتي ماهيتي با جنبشهاي دانشجويي در جوامع باز و توسعه يافته دارد و براين اساس سازماندهي تشكيلاتي اين جنبش نيز شيوه هاي متفاوتي دارد در جوامعي چون ايران جنبش دانشجويي به مثابه يك جريان اجتماعي همواره پيشگام خواسته هاي اساسي ملت و در رأس آن خواسته هاي سياسي آنان بوده است اما در جوامع باز تشكل هاي دانشجويي بيشتر صنفي هستند مانند ساير تشكلهاي صنفي و اجتماعي در اين ميان نقش جنبش دانشجويي در كشورهاي بسته و يا در حال گذار بسيار بااهميت جلوه مي كند. دانشگاه و آموزش عالي در چنين كشورهايي همواره بزرگترين پارادوس رژيمهاي حاكم بر آنان بوده است از سويي اداره جوامع امروزي نيازمند كسب مهارتهاي ويژه اي است كه جز از راه تأسيس مراكز آموزش عالي حاصل نمي شود و از سوي ديگر رشد چنين مراكزي به رشد فرهنگي - سياسي جوانان و در نهايت مخالفت با رژيمهاي استبدادي خواهد انجاميد در كنار موارد فوق شرايط سني دانشجويان كه اثرا جوان بوده وابستگي چنداني به شغل خانواده و مسائل مالي نداشته و از تحرك و آرمان خواهي برخوردارند نيز آنان را به عنوان نيرويي آوانگارد و از پيشگامان مبارزات سياسي در كشورهاي بسته مطرح نموده است وضعيت كنوني جنبش دانشجويي ايران جنبش دانشجويي در ايران قدمتي به اندازه تأسيس اولين دانشگاه ايران دارد و از آن زمان تا كنون نقش مهمي در تحولات سياسي جامعه ايفا كرده است حضور اوليه و گسترده نيروهاي چپ غير مذهبي دردانشگاه ها در دهه ۱۳۲۰ تأسيس انجمنهاي اسلامي دانشجويان نقش عمده دانشجويان در نهضت ملي شدن صنعت نفت گرايش به سمت مبارزات مسلحانه در دهه ۱۳۴۰ تشكيل كنفدراسيون دانشجويان ايراني به عنوان فعالترين نيروي اپوزيسيون در دوره خويش نقش مهم در تجمعات و تظاهرات منجر به پيروزي انقلاب سرفصلهاي مهمي از تاريخ مبارزات دانشجويي در ايران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ مي باشند كه هر بخش از آن توضيحات مفصلي را مي طلبد كه در حوصله اين نوشتار نيست اما پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در پي جنگ هشت ساله ايران و عراق جنبش دانشجويي از تحرك و پويائي خويش دور شد در اين دوره دفتر تحيم وحدت به عنوان تنهاتشكل رسمي دانشجويان به شكل بازوي دانشجويي حاكميت درامده و از خصلت جنبش گونه كاملا فاصله گرفت. اما روند تحولات سياسي كشور در سالهاي بعد منجر به تغيير فضاي سياسي دانشگاهها پيش از دوم خرداد ۷۶ و دگرگوني در وضعيت گذشته شد در اين سالها جنبش دانشجويي ايران نقش تاريخي خود را بار ديگر ايفا كرد . پس از دوم خرداد ۷۶ نيز فضاي نسبتا باز سياسي ايجاد شده در كشور و در پيامد آن تشكيل گروههاي مستقل دانشجويي تجمعات و ميتينگهاي اعتراض آميز متعدد رابطه فعال و سازنده دانشجويان با روشنفكران و فعالان سياسي از سويي و توده هاي مردم از سوي ديگر چهره نويني از كاركرد صنفي سياسي جنبش دانشجويي را نشان داد هرچند پس از چند سال سركوب آزاديهاي سياسي اجتماعي در ايران و فقدان احزاب سياسي مؤثر و رسانه هاي آزاد باعث شد كه وظايف اين نهادها بر دوش جنبش دانشجويي نهاده شده و بدين ترتيب در نوك پيكان حمله اقتدارگرايان قرار گيرد ادامه اين روند و فشار مضاعف محافظه كاران جنبش دانشجويي را تا حدودي به انفعال كشاند. هرچند بدنه جنبش همچون آتشي زير خاكستر باقي مانده و هر از چند گاهي و در مناسبتهاي مختلف سر بلند مي كند اما در شرايط كنوني به جرأت مي توان گفت كه جنبش دانشجويي ايران در يك وضعيت بدون تشكيلات بسر برده و تحركات فوق اكثرا بدون سازماندهي شكل مي گيرند عوامل ايجاد چنين شرايطي
را مي توان در دو مورد خلاصه نمود سركوب گسترده جنبش : در اين ارتباط مي توان به موراد زير اشاره كرد : حمله به مراكز و خوابگاههاي دانشجويي بويژه در ۱۸ تيرماه ۷۸ و خرداد ۸۲ بازداشت گسترده فعالان جنبش
دانشجويي ممانعت از برگزاري تجمعات دانشجويي به مناسبتهاي مختلف ايجاد جو نظامي گري در دانشگاهها بوسيله نهادهائي خاص چون بسيج دانشجويي و حمايت گسترده حراست و دفاتر رهبري از آنان احضار پي در پي فعالان دانشجويي به دادگاههاي انقلاب و در برخي موارد ممانعت از ادامه تحصيل آنها فقدان ساختار تشكيلاتي مناسب تشكلهاي دانشجويي دفتر تحكيم وحدت هر چند اين تشكل دانشجويي با وابستگي به طيفي از حاكميت سياسي اصلاح طلبان حكومتي اشتباه فاحشي را در زمينه اخذ مواضع سياسي خود مرتكب شد اما به عنوان فراگيرترين تشكل دانشجويي ايران داراي ضعفي در ساختار تشكيلاتي خود است كه مهمتر از مورد فوق مي نمايد اين تشكل دانشجويي كه در سال ۱۳۵۸ تأسيس شد تنها دربرگيرنده انجمنهاي اسلامي دانشجويان دانشگاههاي سراسر كشور بوده و بدين ترتيب بسياري از تشكلهاي صنفي و سياسي دانشجويان راهي در اين مجموعه ندارند مرامنامه واساسنامه اين تشكل نيز تاكنون هيچ تغييري نيافته است اگر به يادداشته باشيم كه در مرامنامه اين تشكل مواردي ذكر شده كه اصولا از خواسته هاي امروزي جنبش دانشجويي ايران فرسنگها فاصله دارد بر لزوم بازسازي و ايجاد تشكيلاتي مناسب براي جنبش دانشجويي و با توجه به شرايط كنوني جامعه ايران پي خواهيم برد ساير گروههاي دانشجويي : از طرفي گروههاي دانشجويي مستقل ديگر نيز به نوعي گرفتار ضعف تشكيلاتي شده اند. اعلام غيرقانوني بودن و سركوب و بازداشت گسترده فعالين اين گروهها بسياري از اعضاي مؤسس و اصلي آنها را عملا از صحنه مبارزه دور كرده و هرگونه سازماندهي مجدد را با برخوردهاي شديد عوامل قضايي و امنيتي حاكميت روبرو نموده است. با توجه به شرايط فوق نظريه غالب در مجموعه تشكلهاي دانشجويي بر ايجاد تشكيلاتي مستقل فراگير غيرايدئولوژي و با حضور طيفهاي فكري گوناگون دانشجويان تكيه دارد. تشكيلاتي كه در آن هزينه فايده فعاليتهاي سياسي در نظر گرفته شده و راهكاري منطقي و قابل اجرا براي مبارزه و فعاليت سياسي ارائه شود. سازماندهي جديد جنبش دانشجويي در اين ارتباط و بويژه در سالهاي اخير طرحهاي مختلفي ارائه شده است. طرحهاي چون : ايجاد پارلمان دانشجويي دفتر تحكيم دموكراسي خواهي و در نهايت كنفدراسيون دانشجويان ايراني. از اين ميان طرح ايجاد كنفدراسيون با توجه به تجربه آن در سالهاي ۵۴-۱۳۳۹ در سازماندهي جنبش دانشجويي در داخل و خارج از كشور ايده آل به نظر مي رسد . كنفدراسيون در طول سالهاي فعاليت خويش چنان نقش مهمي در عرصه سياست ايران بر جاي گذاشت كه بي ترديد مي توان آنرا يكي از عوامل اصلي سرنگوني رژيم گذشته دانست. هرچند در بررسي تاريخ معاصر ايران و بويژه سالهاي منتهي به انقلاب ۱۳۵۷ به اين عامل كمتر اشاره شده است. احيا مجدد كنفدراسيون دانشجويان ايراني در آينده سياسي ايران اثرات مهمي برجاي خواهد گذاشت . پلاريزه شدن فضاي سياسي و همگون شدن حاكميت سياسي در كشور كه به سركوب گسترده جنبش آزاديخواهان ركود فعاليتهاي احزاب سياسي مستقل و مردمي و محدوديت روزافزون نشريات انجاميده است هماوردي نيرومند را طلب مي كند. هماوردي كه تنها متشكل شدن دانشجويان ايراني در يك ساختار واحد آنرا تجسم خواهد بخشيد . تشكيل چنين اتحاديه اي اگرچه چندان آسان نمي نمايد اما اثرات فراواني در پيشبرد جنبش دموكراتي ايرانيان خواهد داشت كه در اين رابطه مي توان به موارد زير اشاره كرد : از بين بردن فضاي تبليغاتي رژيم در كشورهاي خارجي از طريق برپايي تجمعات و تظاهرات گسترده اعتراض آميز و ايجاد ناامني براي عوامل رژيم ارتباط با نهادها و دادگاههاي بين المللي حقوق بشر ارتباط با احزاب و شخصيتهاي مستقل سياسي فرهنگي و هنري ايراني و خارجي افشاي جنايات رژيم و دفاع از حقوق تضييع شده زندانيان سياسي بويژه دانشجويان زنداني در مجامع بين المللي تقويت روحيه همبستگي در ميان دانشجويان با گرايشهاي مختلف سياسي در راستاي منافع ملي و رشد سياسي اجتماعي آنان ايجاد ساختاري دموكراتي در ميان دانشجويان به عنوان الگويي مناسب براي ساير نيروهاي اپوزيسيون مشاركت فعال در تحولات سياسي جهاني و ارتباط با اتحاديه هاي دانشجويي ساير كشورها به نظر مي رسد اجرائي كردن طرح فوق نيازمند تشكيل كميته اي متشكل از رهبران تشكلهاي دانشجويي شناخته شده در داخل و خارج از كشور مي باشد. اين كميته با تشكيل يك گروه كاري زمينه ايجاد كنفدراسيون را مهيا خواهد كرد شناسايي و ارتباط گيري با گروههاي پراكنده دانشجويان ايراني بويژه در خارج از كشور سازماندهي دانشجويان در كشورهايي كه دانشجويان ايراني در آنها متشكل نشده و بصورت منفرد فعاليت مي كنند تدوين مرامنامه و اساسنامه اي متناسب با خواسته هاي امروزي جنبش دانشجويي و در نهايت تشكيل كنگره اي سراسري از تمامي فدراسيون ها اتحاديه ها و سازمانهاي دانشجويان ايراني از اهم فعاليتهاي اين كميته خواهد بود. همانگونه كه تا كنون بسياري از فعالان جنبش دانشجويي بارها بر ضرورت سازماندهي جديد جنبش تأكيد كرده اند انتظار مي رود كه از پيشنهاد فوق استقبال نموده و فصل نويني را در تاريخ مبارزات دانشجويي ايران رقم زنند.
پي نوشت : ------------------------------------------------------------------------- ۱- --دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ تأسيس شد. اگرچه اولين تحركات دانشجويي در ايران در سال ۱۳۱۶ و در يك اعتصاب صنفي شكل گرفت اما از پتانسيل بالاي اين جنبش براي تبديل شدن به نيرويي تعيين كننده در معادلات سياسي كشور در سالهاي بعد خبر مي داد. سالهاي اوليه پس از پيروزي انقلاب و قبل ازانقلاب فرهنگي سال ۱۳۵۹ دوراني از آزادي گسترده فعاليتهاي سياسي در داشنگاههاست. اين دوره كوتاه هرچند به درگيريهاي گسترده ميان تشكلهاي دانشجويي كه عمدتا شاخه هاي دانجويي احزاب سياسي بودند انجاميد اما مقطعي حساس و مهم در تاريخ مبارزات دانشجويي ايران است. مواردي چون تبعيت و اطاعت از ولايت فقيهعدم استقلال مالي اين گروه از ديگر موارد ضعف تشيلاتي آن محسوب مي شود. البته در اين ارتباط و در ماههاي اخيرشاهد تحولات مثبتي در دفتر تحكيم وحدت و در راستاي استقلال مالي آن بوده ايم. نگاهي به جديدترين آمار زندانيان سياسي در ايران بر افزايش تعداد اين طيف از زندانيان دلالت دارد. نگاه كنيد به : عمالدين باقي - جدول زندانيان سياسي- عقيدتي و مطبوعاتي پي ايران
۱۵
اكتبر ۲۰۰۴ كوروش صحتي
kourosh18tir@yahoo.com
15/9/83

3.12.04

داستان من و ديوار,كيانوش سنجرى

داستان من و ديوار,كيانوش سنجرى
اين نوشتار ادبى روايتى داستان پردازانه است از چگونگى بازداشت شدنم در مراسم سومين سالگرد دشنه آجين شدن شادروانان؛ داريوش و پروانه فروهر در مسجد فخرآباد تهران در سال
۱۳۸۰بخش اول
هيكل گنده مچ دستم را مى قاپد و مى گويد: بيا بريم داخل كوچه با هم گپ بزنيم. بدنم سست مى شود. خودم را ول مى كنم. گلويم خشك مى شود و زبانم در دهانم نمى چرخد تا فرياد بزنم و كمك بخواهم. سرم را بر مى گردانم. تصويرهاى محو دوستانم را مى بينم كه از ترسِ چشمان غريبه سرشان را پايين انداخته اند و دارند پچ و پچ مى كنند. كسى متوجه ام نيست كه دارد چه بلايى سرم مى آيد. هيكل گنده مرد ريشو به من مى فهماند كه زورم بهش نمى رسد پس بى خودى تقلا نكنم و زور نزنم. دارد بهم مى فهماند كه آرام باشم: بيا... بيا بريم...! لبهايم چفت شده است. زور مى زنم داد بزنم، نمى شود. داد و فرياد هايم توى گلويم مى پيچد: چى مى خواى كثافت... ولم كن! ... مردم... خدا...! فايده اى ندارد. دوباره سرم را برمى گردانم تا شايد كسى متوجه ام شود. در پيچ كوچه نگاهم قطع مى شود. هيكل گنده، مشتش را پرت مى كند به چانه ام. خونابه توى دهانم جمع مى شود. خرده دندانهايم را زير زبانم جمع مى كنم. بدنم مى افتد. لاشه ام را جمع مى كنند و مى برند.***از بوى گند پتوهاى كف سلول حالم جا مى آيد و به هوش مى آيم. از بوى تعفن دلم مى خواهد عُق بزنم و بالا بياورم. مخلوطى از بوى بدن هاى عرق كرده و بوى ترشيده ته مانده غذاهاى گنديده. انگار پيش از من كسى اينجا استفراغ كرده است.دهانم را مى چسبانم لاى جداره در و نفس مى كشم. بوى گند توالت حالم را بهم مى زند. بر مى گردم روى تعفن دراز مى كشم. بدنم مور مور مى شود. احساس مى كنم شپش ها افتاده اند به جانم. دارند پوستم را سوراخ مى كنند. با ناخنهايم مى افتم به جانشان. آنقدر تنم را چنگ مى زنم تا پوستم قرمز مى شود و باد مى كند.انگشتان دستم را با آب دهانم تر مى كنم و مى مالم روى زخم هايم. احساس خوبيست. بارها و بارها اين كار را تكرار مى كنم.ضعف و گرسنگى و كوفتگيِ جسمم، آرامم مى كند. به بوى تعفن عادت كرده ام. ديگر عُق نمى زنم. تنم را هم چنگ نمى زنم. شپش ها را به حال خودشان رها كرده ام. زبانم را لاى دندانهاى شكسته ام فرو مى برم و بازى بازى مى كنم. مزه خونابه مى گيرد. آب دهانم را قورت مى دهم. جاى مشت هيكل گنده روى چانه ام درد مى كند. به جداره بالاى در خيره مى شوم. پلكهايم سنگين مى شود و مى افتد. به خواب رفته ام اما انگار بيدارم. صداى خس و خس دماغم را مى شنوم. صداهاى ريز اطراف با تصويرهاى نامفهوم ذهنم هم خوانى ندارد. گوشم را تيز مى كنم. از توى ديوار صداهايى مى آيد. صداى همهمه است. انگار يك جا جمع شده و داد و هوار راه انداخته اند. به گمانم آمده اند پى ام نجاتم دهند. نكند فراخوان داده باشند. اما نه! اينجا بجز من كه كسى نيست. از لابلاى همهمه مردم، صداى مادرم را مى شنوم. تصويرهاى ذهنم محو مى شوند. مثل تمام شب هائى كه دير به خانه مى رسم، آمده كنار اتوبان، دنبالم. از چهره اش مى خوانم كه مى داند چه بلايى سرم آمده. به گمانم فردا مى رود دادگاه انقلاب پى ام. از بس داد و هوار مى كند مى اندازندش بيرون. ناچار مى رود جلوى در زندان اوين از سربازها خبرى بگيرد. طفلكى خيال مى كند سربازها از رمز و راز زندانيان امنيتى باخبرند و به او خواهند گفت كه كى كجاست و چه بر سرش آمده. بعدش هم مى رود جمكران دعا كند.از توى ديوار صداى پا مى آيد. صداى پاى پوتين دار كه روى موزاييك هاى لق راه مى رود. صدا نزديك و نزديك تر مى شود. جلوى من مى ايستد. انگار مى خواهد به توپ شوت بزند. يك پايش را عقب مى برد و مى كوبد توى صورتم. تكان مى خورم و بلند مى شوم.كنار در سلول يك ظرف برنج خشكيده گذاشته اند. بدون قاشق. يك مشت برنج مى ريزم توى دهانم كه با خونابه خشك شده است. از گلويم پايين نمى رود. تفش مى كنم توى ظرف. برمى گردم و تنم را كه مثل لاشه بى جان شده، لاى تعفن مى چپانم. چشمانم سنگين مى شود و پلكهايم مى افتد. صداى اذان را مى شنوم. انگار صبح شده است. پرتو نورى از جداره بالاى در، تو آمده. سلول روشن شده است. دراز به دراز خودم را برانداز مى كنم. پيرهنم را بالا مى زنم تا زخم هايم را ببينم. گوشت شكمم كنده شده. بازوهايم قرمز شده و باد كرده. ديشب چنگشان زده بودم.هواى تر و خنكى توى سلول پيچيده. تعفن را كنار مى زنم مى روم جلو. دهانم را مى چسبانم لاى جداره در سلول و نفس مى كشم. به جاى بوى توالت بوى باران مى آيد. صداى باران را هم مى شنوم كه روى سقف ساختمان مى بارد.صداى پاى پوتين دار از توى راه رو نزديك مى شود. از در فاصله مى گيرم و به ديوار تكيه مى دهم. در باز مى شود. يك جوان ريز اندام در قامت يك سرباز وظيفه اونيفورم پوش جلوى من مى ايستد. روى آرم اونيفورمش نوشته شده: «نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى» . پوتين هاى زمختى كه صدايش را مى شنيدم به پايش است. با چشمان كوچك و بى قرارش برو رويم را برانداز مى كند. به ظرف برنج خشكيده كنار ديوار كه مورچه ها توش از سر و كول هم بالا مى روند اشاره مى كند و مى گويد: چرا غذا نخوردى؟ بى تفاوتى نشان مى دهم و جوابش را نمى دهم.طورى نگاهم مى كند كه انگار دلش برايم سوخته. به درى كه يك قدم بيشتر با سلولم فاصله ندارد اشاره مى كند و مى گويد: پاشو برو توالت.تندى پا مى شوم و از سلول بيرون مى آيم. زير چشمى راه رو را بر انداز مى كنم و مى روم توى توالت، چفت درش را مى اندازم و يك نفس عميق مى كشم. از بوى باران عشق مى كنم. دانه هاى درشت باران از لاى ميله هاى كلفت و رنگ نخورده توالت مى ريزد روى صورتم. يك پايم را مى گذارم روى شير آب، دستم را آويزان مى كنم به لبه پنجره و تنم را بالا مى كشم. حالا مى توانم از لاى ميله هاى كلفت، آسمان بارانى صبح روز جمعه را تماشا كنم و تند تند نفسهاى عميق بكشم و ريه هايم را از عطر ترِ باران پر كنم. دست راستم را از لاى ميله ها رد مى كنم و دانه هاى درشت باران را لمس مى كنم. تا به حال به اين اندازه از لمس دانه هاى باران كيف نكرده ام. به آسمان خيره مى شوم. صداى آن مرد هيكل گنده توى سرم مى پيچد: مى پوسى بدبخت... مى پوسى بدبخت...پاهايم را از روى شير آب جدا مى كنم و خودم را بالاتر مى كشم. زير پنجره توالت، حياط بزرگى را مى بينم كه رديف به رديف خودروى نظامى در گوشه اش پارك شده. و يك گنبد بزرگ مسجد و يك سرى درخت چنار در اطراف حياط.دستانم خسته شده و ديگر توان نگهداشتن هيكلم را ندارند.سرباز به در مى كوبد و مى گويد: قيچيش كن بيا بيرون.دست باران خورده ام را روى صورتم مى كشم و مى روم به سلولم و تا صبح روز شنبه در انتظار مى مانم.***انگشت شست دستانم با بند ضخيمى محكم به هم گره شده. با خودم مى گويم انگار چريك مسلحى را به دادگاه آورده اند. چريكى در قامت دانش آموز دوره پيش دانشگاهى كه به جاى سيانور در زير زبانش، حلقه تف در دهانش جمع كرده تا از زور خشم و نفرت به صورت هاى كريه و زشت هيكل هاى گنده پرتابش كند. هيكل هائى كه روزهاى زيباى نوجوانى ام را با ديوار هاى بلند و ميله هاى قطور عجين كرده اند.پس از چند روز دراز كشيدن روى تعفن و خيره شدن به ديوار هاى تاريك و بى صدا، حالا مى توانم به نگاهم عمق بدهم و آدم ها را ببينم. چند زن با چادر هاى لاجوردى سازمان زندان ها و چهره هاى رنگ پريده، خسته و نگران، كمى آنطرف تر روى صندلى كز كرده اند. بينشان دختركى را مى بينم كه ته مانده آرايشى تند، صورت نگرانش را دلربا كرده است. با خود مى گويم شايد او را هم غروب روز پنجشنبه دستگير كرده باشند. شايد او هم صبح روز جمعه توانسته خودش را به كنار پنجره اى برساند تا براى چند لحظه كوتاه بارش باران را تماشا كند.دور از نگاه هيكل هاى گنده كه به شعبه دادگاه رفته اند، چشمانمان در هم گره مى خورد. داريم با نگاه با هم حرف مى زنيم. درد دل مى كنيم. با چشمان معصوم و غمناكش براندازم مى كند. نگاهش را دنبال مى كنم. بهت زده به دستانِ بسته ام خيره مى شود. دلم مى خواهد بلند بلند به او بگويم باور كن به خاطر قاپيدن كيف مردم از توى خيابان، اينجا نيستم. اما نه، خودم را كه برانداز مى كنم، مى بينم شبيه دزدها و از ديوار مردم آويزان ها نيستم. تنها جرمم اينست كه چند روزه حمام نرفتم، قيافه ام كثيف شده و موهايم ژوليده پوليده و لباسهايم هم چروكيده.هيكل گنده به شانه ام مى زند تا بروم توى شعبه دادگاه.رو به ديوار، روى صندلى دانشجويى اتاق بغلى دادگاه مى نشينم و در انتظار مى مانم.پيشانيم را به ديوار مى چسبانم، چشمانم سنگين مى شود و پلكهايم مى افتد. صداهاى ريز و درشت اطراف را به وضوح مى شنوم. همهمه مردم، صداى زنى كه دارد التماس مى كند تا بگذارند پسرش را ببيند، صداى باز و بسته شدن درها، صداى قرآن.تصوير هاى گنگ و نامفهوم، يكى يكى جلوى چشمانم ظاهر مى شوند. زنى كه التمس مى كند چادر مشكى سرش كرده، رويش را گرفته و مثل باران اشك مى ريزد. بلند بلند مى گويد: پسرم را روز پنجشنبه دستگير كردند و تا حالا ازش خبرى ندارم. آمده پى اش بلكه او را ببيند. نكند آن زن مادرم باشد. تصوير هاى تار را زير و رو مى كنم. گوشم را تيز مى كنم تا لابلاى همهمه، صدايش را دوباره بشنوم اما ديگر صدايى نمى آيد. همهمه تمام شده است. همه رفته اند. فقط قرآن مى خوانند.خودم را روى صندلى جمع و جور مى كنم تا به اولين سوالى كه روى برگه تفهيم اتهامم نوشته شده جواب بدهم.- اقدام عليه امنيت كشور و تبليغ عليه نظام مقدس... خواندن اتهامم را تمام نكرده، رها مى كنم و با صداى گرفته مى گويم: اعتراض دارم. من اينها رو قبول ندارم. هر چى دلتون خواسته اينجا نوشتين! منشى دادگاه كه انگار با يك سگ هار طرف شده، صورتش را درهم مى اندازد و مى گويد: قبول داشته باشى يا نه فرقى نمى كنه. جات توى هلفتونيه. ميرى اونجا آدم مى شى.اين را مى گويد و رو مى كند به مردى كه پشت ميز ديگرى نشسته و به تمسخر مى گويد: ميگن سگِ فروهر رو هم كشتن. و قاه قاه مى خندد. جورى كه انگار از نزديك دشنه آجين شدن فروهر ها را تماشا كرده باشد.هيكل هاى گنده هر چه خواسته بودند را روى برگه گزارش آورده اند. شعارهايى كه سر نداده بودم، اعلاميه هائى كه پخش نكرده بودم و... برگه را كه امضا نمى كنم، منشى كه انگار همه كاره دادگاه است اينبار ابروهايش را در هم مى اندازد و مى گويد: ميندازمت جايى كه بيست و چهار شب «كونت بذارن».آنچنان تكانى مى خورم كه انگار گلوله اى به سينه ام نشسته باشد. از ترس به خودم مى پيچم. سرم را به زير مى اندازم و به خداى خودم مى گويم چگونه تحمل كنم عدليه اى را كه مى گويند بر پايه قرآنِ تو اداره مى شود اما به كسى كه هنوز اتهامش ثابت نشده اينچنين بى شرمانه مى تازند. آنهم با واژه هاى كثيفى كه تحملش سخت تر است از تحمل درد گلوله هاى سربى كه بر سينه نشسته باشد.به لبهايشان كه مرموزانه باز و بسته مى شود خيره مى شوم. كلمات نامفهوم يكى يكى از دهانشان بيرون مى ريزد. لبهاى گوشت آلود منشى را مى خوانم: ۵۹ سپاه.ديگر مى دانم چه سرنوشتى در انتظارم است.از دادگاه كه بيرون مى آييم سرم را مى چرخانم تا براى آخرين بار به چشمان دخترك رنگ و رو پريده نگاه كنم. اما كسى را نمى بينم. او رفته است. همه رفته اند و سكوت سردى راه رو ها را پر كرده است.هيكل هاى گنده كه متوجه نگاه بهت زده ام شده اند به شانه ام مى زنند تا به راهم ادامه دهم.هيچگاه پوشيده بودن چشمهايم تا اين اندازه برايم خوشايند نبوده.از فرط خستگى، چشمانم را پشت چفيه اى كه پهناى صورتم را پوشانده مى بندم و جسمم را كه تبديل به لاشه اى بى جان شده، به دست هيكل هاى گنده مى سپارم.نور ها كم و زياد مى شوند. دوباره به تصوير هاى ذهنى ام بر مى گردم. تصوير هاى صامتى كه با صداى خيابان رنگ مى گيرند و بزرگ و كوچك مى شوند. اشكال هندسى با اندازه هاى مختلف. لوزى، دايره، مربع و چند ضلعى هاى بزرگ و كوچك و از همه بيشتر مستطيل هاى جور واجور به رنگ هاى قرمز و نارنجى و زرد. داخل بعضى از مستطيل ها آدم ها مى آيند و مى روند. صورت هايشان محو است. هر چه تلاش مى كنم جاى مستطيل ها را عوض كنم و يا به طرف خودم بچرخانمشان تا صورت آدم هائى كه تويشان راه مى روند را واضح تر ببينم، نمى شود. به يكى از مستطيل ها كه خيره مى شوم سه بعدى مى شود، شكل مى گيرد و تويش هوا به جريان مى افتد. با ديوار هاى سيمانى و در آهنى. درست شبيه سلول انفرادى.مى ايستم به تماشاى سلول كه دستى به روى شانه هايم مى زند. تكانى مى خورم و سرم را از روى صندلى بلند مى كنم. چشمانم هنوز بسته است و شقيقه هايم زير گره محكم چفيه درد گرفته است.
كاش امروز نوبت حمام باشد. بروم زير دوش آب داغ و با ليف و كيسه بيافتم به جان شپشهايى كه دارند تنم را سوراخ مى كنند. كاش بگذارند لباسهاى چركم را هم بشورم. ولى نه، اول غذا مى خورم و تخت مى خوابم، بعدش مى روم حمام. ولى نه، اول حمام مى كنم و بعدش حاضرم تيرباران هم بشوم. اگر نوبت حمام نباشد چه؟ اما نه، وقتى دست بياندازم به زير بغلم و يكى از شپشهاى تُپلى كه آنجا مشغول حفارى شده را بيرون بياورم و نشانشان بدهم، به زور هم كه شده باشد مى اندازندم توى حمام و لباسهايم را هم به آتش مى كشند. آنوقت مجبورند لباسهاى تر و تميز بدهند.به خيالم هيكل هاى گنده رفته اند.در گرماى اتاق، بدنم روى صندلى كش مى آيد. با چشم بند سرمه اى رنگى كه به جاى چفيه روى چشمانم بسته شده احساس راحتى مى كنم.مردى، آرام و مهربان مى گويد: چشم بندت رو يه خورده بزن بالا و هرچى توى جيب و كيفت هست بريز روى ميز تا برات ليستشون كنم. هر چه دارم را روى ميز مى ريزم. كيف جيبى و پول و كليد ها و كتابهاى درسى.مرد، آرام و مهربان مى پرسد: چند سالته؟ گلويم را تميز مى كنم و مى گويم: نوزده- انشاء الله زودتر كارت درست شه و از اينجا برى.حرفش به من آرامش مى دهد. جرأت مى كنم و مى گويم: من دو روزه كه غذا نخوردم، دارم از پا درميام.- يه خورده صبر كن، چيزى نمونده تا افطار. توى بند كه برى همه چى هست.بازهم جرأت مى كنم و مى پرسم: مى تونم تلفن بزنم به خونه؟ آخه مادرم حتما الان نگرانمه.- تلفن زدن يا ملاقات فقط با اجازه بازجو مجازه.سوال بدرد خور ديگرى به ذهنم نمى رسد. باقى اش را ديگر مى دانم. بايد بروم به سلولم و آنقدر منتظر بمانم تا بازجوئى برايم انتخاب شود، بيايد و پرونده ام را به دست بگيرد تا سر موقعش كه نمى دانم كى خواهد بود بگذارد به مادرم تلفن بزنم تا بنده خدا كمى آرام بگيرد. حتما الان زمين و زمان را زير پا گذاشته تا ردى از من پيدا كند.

2.12.04

درد دل خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا


1383/9/12
درد دل خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا
,بهروز جاويد طهراني
با عرض درود به خدمت دوستان اينترنتي عزيزم و همچنين دوستان عزيزتا ن يك بار ديگر يك خودكار بدشانس و يك تكه كاغذ بي نوا اسير من شدند و تصميم گرفتم براي شما عزيزانم يك نامه ي خودماني بنويسم ولي اين بار هيچ اميدي ندارم كه اين نامه همانند نامه ي قبلي به دستتان برسدبا اينحال مي نويسم تاحداقل قلبم آرام گيرد .
حدود دو هفته اي است كه فشارها به بند ۱ زندان اوين بي اندازه زياد شده است پيمان پيران را به خاطر اينكه حاضر نبود عكس خميني وخامنه اي را در محل زندگي خود تحمل كندبه بند ۳۵۰ منتقل كردند و هنوز هم ممنوع الملاقات و تلفن مي باشد سعيد ماسوري عضو سازمان مجاهدين خلق رابدون كوچترين دليل و بهانه اي به انفرادي هاي ۲۰۹ انتقال دادند و هنوز حتي نتوانسته تلفني با خانواده اش صحبت كند. اميد عباسقلي نژاد را كاملا ناگهاني به يكي از زندانهاي كرج منتقل كردند و هنوز از سرنوشتش اطلاع درستي در دست نداريم . دليلش هم فقط برپايي يك شام
دوره اي بود كه هر هفته شبهاي جمعه به ميزباني يكي از زندانيان سياسي برگزار مي شد ما نامش را شام همبستگي نهاده بوديم ( كه هنوز هم به همت ديگر بچه هاي سياسي برگزار مي شود . ) به همين خاطر هم دكتر ناصر زرافشان را تهديد به انتقال كردند و سپس ملاقات حضوري تمام زندانيان سياسي را قطع كردند
آقاي بينا داراب زند نيز در اعتراض به همه ي اين فشارها اعلام كرده هر نوع تلفن و ملاقات غير حضوري را تحريم مي كند .امروز در پي ادامه ي فشارها به موهاي من و حسن قيصري ايراد گرفتند بالاخره يك جا مي بايست جلويشان مي ايستاديم كجا بهتر از اينجا كه پا به حريم شخصي ما گزارده بودند و اينبار مي خواستند آزاديهاي فردي ما را محدود كنند .اينبار كوتاه آمدن باج دادن بود.وقتي مديران زندان با مقاومت ما دو نفر روبروشدند حسن قيصري را چون جثه ي ضعيفتري داشت با ضرب و شتم به نگهباني برده وبعد از كوتاه نمودن موهايش به داخل بند برگرداندند .ولي شايد به خاطر قد ۲متري بنده بود كه جرات چنين برخوردي با من را بخود ندادند ( اين هم مزيت دارا بودن قد خيلي بلند) در عوض مرا ممنوع التلفن كرده اندتا زماني كه موهايم را كوتاه كنم البته آن هم برايم اصلا مهم نيست .حد اقل در ظاهر چنين نشان ميدهم هر چه باشد حق هر حقي ارزش مبارزه كردن و هزينه دادن را دارد .چه برسد به حق آزادي فردي و حريم شخصيت انسان . به اميد روزي كه هيچ مسئولي در هيچ مقامي اين اجازه را به خود ندهد تا براي ظاهر و پوشش فرد ديگري تصميم بگيرد . فكر نكنيد مسايل ما و مديران فقط همين ها بود يا اينه به همين جاختم ميشودبزرگترهاي بند در حال برنامه ريزي يكنوع اعتراض جمعي هستند تا جلوي اين برخوردهاي غيرموجه مسئولين زندان را بگيريم . دوستان عزيزم گمان نكنيد كه اين اعتصاب ها و اعتراضات جمعي بي فايده و اثر است دو هفته پيش قبل ازاينكه سعيد ماسوري را به انفرادي هاي ۲۰۹ منتقل كنند ناگهان اعلام شد كه تلفن زندانيان سياسي را به هفته اي دو جلسه كاهش داده انداين عمل تبعيض آميز زندانيهاهمه ي زندانيان سياسي را به اين فكر انداخت كه يك حركت همگاني در جهت مقابله از خودشان نشان دهند.چون فرداي آن روز روز ملاقات بود همه باهم تصميم گرفتيم كه به نشانه ي اعتراض به ملاقات نرويم اين حركت اولين پله اعتراض ما بود همان شب با رسيدن خبر اين عكس العمل ما به مسولين در طي يكعقب نشيني فوري افسر نگهبان زندان اعلام كرد كه وضعيت تلفن زندانيان سياسي بند ۱ به حالت عادي بازگشته است يعني روزي ۱۰ دقيقه . دوستان مي بينيد كه اين اعتراضات جمعي چه نتيجه اي مي دهد اينبار حتي كوچكترين هزينه اي هم نداديم و ساعتي پس از اتحاد خبر پيروزي را دريافت كرديم .اعتراف مي كنم كه بنده قبل از اينكه خبر عقب نشيني مسولين زندان را بشنوم برايم خيلي سخت بود كه ببينم خواهرم به ملاقاتم بيايد و بعد از ساعت ها انتظار براي ديدن من باتحريم ملاقات از سوي من روبرو شود
. خوشبختانه كار به آنجا نكشيد و ما پاداش اتحاد خويش را گرفتيم . اتحاد ما بود كه پشت دشمن را لرزاند مهم اين بود كه همه با هم دست به دست هم حق خود را بگيريم و نتيجه ي اين مهم همصدايي واتحاد . هر چه باشد حق حق است چه ۱۰ دقيقه تلفن و چه آزادي از تمام قيد ها. كاش روزي در خارج از زندان هم مي توانستيم چنين حركت هماهنگ و يكپارچه اي را براي احقاق حقوق خويش انجام دهيم . باز هم مي گويم كه هيچ افتخاري براي من بالاتر از اين نيست كه در كنار چنين مردان راسخ و از خود گذشته اي زندگي كنم واقعا كه در كنار اين شير مردان بودن صفاي خاصي دارد راستش را بخواهيدبه نظر من زيبا ترين حالت يك انسان زماني است كه حقش را از ظالم با سماجت وقلدري باز پس گيرد . بگذريم حالا فهميديد چرا اميدي ندارم كه بتوانم اين نامه را بدست شما برسانم هر چه كه باشد مي نويسم بدون هيچ ترس و نگراني هم مينويسم چون بر روي تخت طبقه ي سوم خود در سالن يك زندان اوين لم داده ام بالاتر از سياهي هم كه رنگي نيست هر چه بگويم نهايتا مي توانند انتقالم دهنده برايم فزقي ندارد نمي توانند مرا زنداني كنند چون اكنون نيز در زندان هستم . براي همين هم از هميشه بيشتر احساس آزادي مي كنم چون من در اينجاروئين تن گشته ام
فقط يك نگراني دارم كه به شدت عذابم ميدهد آن هم ايناست كه نمي توانم در مراسم فروهر ها و همچنين ۱۶ آذر شركت كنم .
لطفا اينبارشما جاي مرا پر كنيد .
خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا
بهروز جاويد طهراني

درد دل خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا


1383/9/12
درد دل خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا
,بهروز جاويد طهراني
با عرض درود به خدمت دوستان اينترنتي عزيزم و همچنين دوستان عزيزتا ن يك بار ديگر يك خودكار بدشانس و يك تكه كاغذ بي نوا اسير من شدند و تصميم گرفتم براي شما عزيزانم يك نامه ي خودماني بنويسم ولي اين بار هيچ اميدي ندارم كه اين نامه همانند نامه ي قبلي به دستتان برسدبا اينحال مي نويسم تاحداقل قلبم آرام گيرد .
حدود دو هفته اي است كه فشارها به بند ۱ زندان اوين بي اندازه زياد شده است پيمان پيران را به خاطر اينكه حاضر نبود عكس خميني وخامنه اي را در محل زندگي خود تحمل كندبه بند ۳۵۰ منتقل كردند و هنوز هم ممنوع الملاقات و تلفن مي باشد سعيد ماسوري عضو سازمان مجاهدين خلق رابدون كوچترين دليل و بهانه اي به انفرادي هاي ۲۰۹ انتقال دادند و هنوز حتي نتوانسته تلفني با خانواده اش صحبت كند. اميد عباسقلي نژاد را كاملا ناگهاني به يكي از زندانهاي كرج منتقل كردند و هنوز از سرنوشتش اطلاع درستي در دست نداريم . دليلش هم فقط برپايي يك شام
دوره اي بود كه هر هفته شبهاي جمعه به ميزباني يكي از زندانيان سياسي برگزار مي شد ما نامش را شام همبستگي نهاده بوديم ( كه هنوز هم به همت ديگر بچه هاي سياسي برگزار مي شود . ) به همين خاطر هم دكتر ناصر زرافشان را تهديد به انتقال كردند و سپس ملاقات حضوري تمام زندانيان سياسي را قطع كردند
آقاي بينا داراب زند نيز در اعتراض به همه ي اين فشارها اعلام كرده هر نوع تلفن و ملاقات غير حضوري را تحريم مي كند .امروز در پي ادامه ي فشارها به موهاي من و حسن قيصري ايراد گرفتند بالاخره يك جا مي بايست جلويشان مي ايستاديم كجا بهتر از اينجا كه پا به حريم شخصي ما گزارده بودند و اينبار مي خواستند آزاديهاي فردي ما را محدود كنند .اينبار كوتاه آمدن باج دادن بود.وقتي مديران زندان با مقاومت ما دو نفر روبروشدند حسن قيصري را چون جثه ي ضعيفتري داشت با ضرب و شتم به نگهباني برده وبعد از كوتاه نمودن موهايش به داخل بند برگرداندند .ولي شايد به خاطر قد ۲متري بنده بود كه جرات چنين برخوردي با من را بخود ندادند ( اين هم مزيت دارا بودن قد خيلي بلند) در عوض مرا ممنوع التلفن كرده اندتا زماني كه موهايم را كوتاه كنم البته آن هم برايم اصلا مهم نيست .حد اقل در ظاهر چنين نشان ميدهم هر چه باشد حق هر حقي ارزش مبارزه كردن و هزينه دادن را دارد .چه برسد به حق آزادي فردي و حريم شخصيت انسان . به اميد روزي كه هيچ مسئولي در هيچ مقامي اين اجازه را به خود ندهد تا براي ظاهر و پوشش فرد ديگري تصميم بگيرد . فكر نكنيد مسايل ما و مديران فقط همين ها بود يا اينه به همين جاختم ميشودبزرگترهاي بند در حال برنامه ريزي يكنوع اعتراض جمعي هستند تا جلوي اين برخوردهاي غيرموجه مسئولين زندان را بگيريم . دوستان عزيزم گمان نكنيد كه اين اعتصاب ها و اعتراضات جمعي بي فايده و اثر است دو هفته پيش قبل ازاينكه سعيد ماسوري را به انفرادي هاي ۲۰۹ منتقل كنند ناگهان اعلام شد كه تلفن زندانيان سياسي را به هفته اي دو جلسه كاهش داده انداين عمل تبعيض آميز زندانيهاهمه ي زندانيان سياسي را به اين فكر انداخت كه يك حركت همگاني در جهت مقابله از خودشان نشان دهند.چون فرداي آن روز روز ملاقات بود همه باهم تصميم گرفتيم كه به نشانه ي اعتراض به ملاقات نرويم اين حركت اولين پله اعتراض ما بود همان شب با رسيدن خبر اين عكس العمل ما به مسولين در طي يكعقب نشيني فوري افسر نگهبان زندان اعلام كرد كه وضعيت تلفن زندانيان سياسي بند ۱ به حالت عادي بازگشته است يعني روزي ۱۰ دقيقه . دوستان مي بينيد كه اين اعتراضات جمعي چه نتيجه اي مي دهد اينبار حتي كوچكترين هزينه اي هم نداديم و ساعتي پس از اتحاد خبر پيروزي را دريافت كرديم .اعتراف مي كنم كه بنده قبل از اينكه خبر عقب نشيني مسولين زندان را بشنوم برايم خيلي سخت بود كه ببينم خواهرم به ملاقاتم بيايد و بعد از ساعت ها انتظار براي ديدن من باتحريم ملاقات از سوي من روبرو شود
. خوشبختانه كار به آنجا نكشيد و ما پاداش اتحاد خويش را گرفتيم . اتحاد ما بود كه پشت دشمن را لرزاند مهم اين بود كه همه با هم دست به دست هم حق خود را بگيريم و نتيجه ي اين مهم همصدايي واتحاد . هر چه باشد حق حق است چه ۱۰ دقيقه تلفن و چه آزادي از تمام قيد ها. كاش روزي در خارج از زندان هم مي توانستيم چنين حركت هماهنگ و يكپارچه اي را براي احقاق حقوق خويش انجام دهيم . باز هم مي گويم كه هيچ افتخاري براي من بالاتر از اين نيست كه در كنار چنين مردان راسخ و از خود گذشته اي زندگي كنم واقعا كه در كنار اين شير مردان بودن صفاي خاصي دارد راستش را بخواهيدبه نظر من زيبا ترين حالت يك انسان زماني است كه حقش را از ظالم با سماجت وقلدري باز پس گيرد . بگذريم حالا فهميديد چرا اميدي ندارم كه بتوانم اين نامه را بدست شما برسانم هر چه كه باشد مي نويسم بدون هيچ ترس و نگراني هم مينويسم چون بر روي تخت طبقه ي سوم خود در سالن يك زندان اوين لم داده ام بالاتر از سياهي هم كه رنگي نيست هر چه بگويم نهايتا مي توانند انتقالم دهنده برايم فزقي ندارد نمي توانند مرا زنداني كنند چون اكنون نيز در زندان هستم . براي همين هم از هميشه بيشتر احساس آزادي مي كنم چون من در اينجاروئين تن گشته ام
فقط يك نگراني دارم كه به شدت عذابم ميدهد آن هم ايناست كه نمي توانم در مراسم فروهر ها و همچنين ۱۶ آذر شركت كنم .
لطفا اينبارشما جاي مرا پر كنيد .
خوشبخت ترين زنداني سياسي دنيا
بهروز جاويد طهراني

2.4.04

تك ستاره مجيد كريمي

تك ستاره مجيد كريمي
تك ستاره
ستاره اي ستاره دلم تنگه دوباره
هواي يارو داره
يارم همون ايرانه
سالهاي ساله وطن همش به انتظاره
اسير دست خزون منتظره بهاره
ستاره اي ستاره
شب وطن چه تاره
همش بند و زندونه خوبش طناب داره
سكوت فايده نداره چارش فقط فرياده
مرگ بر استبداده
ستاره اي ستاره
دلها در انتظاره وطن غل و زنجيره
ناله هاي شب گيره
اسير دست ستم زر و زور و تزويره
همش طناب داره جوخه هاي اعدامه
ديگه اخر كاره
ستاره اي ستاره
سكون فايده نداره
ضحاك مار بر دوش هنوز بر راس كاره
كاوه با چشمي پر خون سالها به انتظاره
ارش با قلبي محزون در راه كارزاره
ستاره اي ستاره
بيا ببين دوباره خورشيد نوري نداره
ستاره ها رو كشتند ماه زيبا رو كشتند
برف و يخها اومدند دردل اميد رو كشتند
ستاره اي ستاره
بپا خيزيم دوباره
چشمهاي خيس وطن به فردا اميد داره
ميگه بازم صد باره از استبداد بيزاره
ستاره اي ستاره
فرياد زدم دوباره
بپا خيز اي دلاور هم شاگردي هم سنگر اريائي رزم اور
ايران چه بيقراره چقدر چشم انتظاره
براي ازادي يك دست صدا نداره
يك مشت ميشيم دوباره به قلب ظلمت شب با ز ميزنيم چند باره
ستاره اي ستاره
بازم ميگم دوباره
دلها همه بيداره به فردا اميد واره
تنها به تك ستاره
اي وطنم اي ايران
سر ز مين دلير ان
فرياد ميشي دوباره
اباد ميشي دوباره
اي وطنم مادرم
ازاد ميشي دوباره
مجيد كريمي
شمع نو
Tel:0090_5553552186
Email:new_kandil@yahoo.com