25.3.06

پنج زن

ای تارهای قالی،
انگشتان من با شما انس گرفته اند،
میبافم ورنگ می زنم همچون خون،
رجها همه خونین،
در پس آن غصه ها نهفته
گریه مادرم، پدرم، خودم شبهای بیخوابیم،
چشمان برادرم که باید شیر بخورد
در کجا،
پشت دار قالی
ببافم شبی را با ستارگان زیاد
ببافم خورشید خندان را
صبح سپیده را
ببافم گلهای سرخ وسپید، سبزو زرد
ای انگشت های نازنینم سالم می خواهمتان،
زیرا باید ببافم این دست،
دستهای من رنج سالهای پشت دار قالی بر آن نهفته است
این است دستهای من
این است دستهای من

No comments: